الهه - ۲

هی سلام خوبید؟  

سعید جونم تو خوبی؟

دلم واسه وبمون یه ذره شده بود!  

ولی خب نمیشد بیام نت!   

اومدم یه کوچولو درباره ی دوستیمون بگم تا ببینید این چند روز چیا شده!  

پس از بحث های زیاد، من و سعید به این نتیجه رسیدیم موقتا با هم دوست یاشیم و وقتی خوب هم دیگه رو شناختیم برا آینده تصمیم گیری بکنیم  

آخه راستش هر چی که فکر می کردم میدیدم هنوز جفتمون خیلی بچه ایم  

بعدشم ما حالا فقط به احساساتمون توجه میکنیم که این اصلا درست نیست!  

 

خب یه چیز دیگه هم باید به سعید جونم بگم 

 راستش من از کتابی و ادیبانه نوشتن خیلی خوشم نمیاد  

دوس دارم حرفامو به زبون خودم بنویسم  

اگه اشکالی نداره؟!  

 

 

هرگز دستی رو نگیر وقتی قصد شکستن قلبش رو داری  

هرگز نگو برای همیشه وقتی میدونی جدا میشی  

هرگز نگو دوستش داری اگر حقیقتا بهش اهمیت نمیدی  

درباره احساست سخن نگو اگه واقعا وجود نداره 

 هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری  

هرگز سلامی نده , وقتی میدونی خداحافظی در پیشه  

و هیچ وقت به کسی نگو تنها در فکر تو ام وقتی به دیگری فکر میکنی...  

 

 

اینو دوس داشتم...  

اما امیدوارم نه من و نه سعید...  

بیخیال.  

دوست دارم سعید  

بابای.

نظرات 2 + ارسال نظر
ساناز سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ب.ظ http://foryoulove.blogfa.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
خوشحالم میکنی اگه به وب منم سر بزنی.....

بی تا پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://the-one.blogfa.com

اپیدم بیا

سلام بی تا جون
ممنون که سر زدی
راستش یه کم سرم شلوغه نمیشه زیاد ج نظراتو بدم

چشم
هوای سعید رو دارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد